یه دریا یه خورشید یه غروب غم گرفته
یه تنها یه عاشق یه دنیا حرف نگفته
تو چشما یه بارون تو گلو بغض نفس گیر
میدونم واسه من این بوده قصه تقدیر
نمیشه بخونم تو شبی که سرده و تاره
کسی نیست که رو زخمام مرهم تازه بذاره
سکوتم یه فریاد از یه عشق رفته از دست
همون که نموندش بی خبر بار سفر بست
کویر نیازم حسرت یه قطر آهه
تو شب روحم همه جا عکس سرابه
کمکم کن کمکم کن نذار که بیفتم از پا
نذار که بمیرم توی این غربت دریا
بیا که دل من یه عمریه که غرق نیازه
حضورت میتونه پل رویاهامو بسازه
نمیشه بمونم تو شبی که سرده و تاره
کسی نیست که رو زخمام مرهم تازه بذاره
سلام
از اسفند تا حالا مطلب ننوشته بودی
امیدوارم که دیگه کارتون تعطیل نشه
موفق باشی
فعلا دارم سعی مثل وبلاگ قبلی نشه
ممنونم
قشنگ می نویسی
وقت کردی یه سر هم به ما بزن
تبادل لینک کنیم