عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

جنونی تازه

جنونی تازه ، زخمی نو ، نشان کرده ست جانم را
و می گیرد همین ته مانده ی تاب و توانم را
کجایی آی...! حجم هستیم در خویش می پیچد
و می ترسم برون ریزد زدل ، راز نهانم را
تمام آرزوهای مرا طوفان شک برده ست
و ابری تیره پر کرده ست چشم آسمانم را
نه خورشیدی ، نه امّیدی ،‌ چه خواهد شد؟... نمی دانم

فقط سرماست می داند زبان استخوانم را
چه می پرسی نشانت چیست؟ نامت چیست؟ بیهوده ست
بپرس از کوچه های بیکسی ، نام و نشانم را
در این مرداب وهم افروز ایمان سوز ، می پوسم
اگر دستت نگیرد دست های ناتوانم را
زبانم جز به کام ِ نامِ تو دیگر نمی گردد

تو که لبریز عطر نام خود کردی دهانم را ...
زمستان رفت و من در دستهایت زاده خواهم شد

جنونی کهنه ، جانی نو ... که می گوید اذانم را؟

پاریزی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد