عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

گشتم

در خلوت شبانه ام خفته ای و هیچ نمیدانی که من کجاها به دنبالت گشته ام!
از شمال به جنوب و از جنوب به شمال!
از شهر به کویر و از کویر به دریا!
وجب به وجب!
اندیشه به اندیشه!
انسان به انسان!
از کتابی تا کتابخانه ای!
از شعری به داستانی!
از لغتی به جمله ای!
صفحه به صفحه!
برگ به برگ!

از وبلاگ یه دوست برداشتم

خاطراتم

من یه قلبم که هنوزم میزنه برای عشقت

زندگیشو جا گذاشته توی ماجرای عشقت

قلبم میزنه برای عشقت

تو یه اسمی که همیشه می مونه تو خاطراتم

تو گذاشتی و پریدی

من هنوز تو ماجراتم

من

من یه دلداه خسته  تو کتابای نبسته

تویی عکس یه عروسک که تو آیینه نشسته

کاش دلش نیاد زمونه

برای ما کم بزاره

کاش دونیا ما دوتا رو

سر راه هم بزاره

آرسین

 

بای تا باز بیام

بدلیل بدبختب های فراوان این وبلاگ به مدت ۲ هفته گزینشی کار میکند لطفا بعدا سر بزنید

تولدت مبارک

سلام صبا جون دوست عزیزم

امروز یعنی ۱۹ مرداد روز تولدته این روز عزیز رو تبریک میگم

کاش ۱۲۰ سال عمر کنی و با هم دوست باشیم

اونی که مدعی بود

اونی که مدعی بود عاشقته

تورو تو فاصله ها تنها گذاشت

بی خبر رفت

 توی این بیراهه ها رد پاشم واسه چشمات جا نذاشت

من و هر ثانیه جنون تو

واسه من همین خیالتم بسه 

بزار جاده ها اشتباه برن ما که دستمون به هم نمیرسه

با حریر پیله های کاغذی واسه من جاده رو ابریشم نکن

من به پروانه شدن نمیرسم حرمت فاصله مونو کم نکن

 

اگه تو نباشی

چی میشد با تو باشم حتی توی رویا

من تورو دوست دارم اندازه یه دنیا

دلش میگیره اسمون برای من که تنهام

داره قطره های گرم اشک من

میریزه دونه دونه روی گونه هام

اگه تو نباشی یا ازم جدا شی

سخته دیگه زندگی برام

چشمای نجیبت وقتی ازم دورن

امیدی ندارم به شبام

برای دیدن تو هر لحظه پریشونم

تو بیا قدرم بدون ای هم زبونم

شدم مجنون اون نگاه پاک تو نگام کن

نگاهت قبله گاه این دل منه

وجودت مرهمی برای دردمه

 

من از تو میمیرم

من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
 به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
 تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی بودی
تو لاله ها را میچیدی
و گیسوانم را می پوشاندی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
تو لاله ها را می چیدی
تو گونه هایت را می چسباندی
وقتی که من دیگر
چیزی نداشتم که بگویم
تو گونه هایت را می چسباندی
و گوش می دادی
به خون من که ناله کنان می رفت
و عشق من که گریه کنان می مرد
تو گوش می دادی
اما مرا نمی دیدی

فروغ

سنگفرش

یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
***
آنگاه، من، که بودم
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ بالبم شررافشان:

(( - آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...))

شاملو

دریچه

ما چون دو دریچه روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

اکنون دل من شسکته و خستس

زیرا که یکی از دریچه ها بستس

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

غم۲

من رفیق غم و غم یار من است
من درخت غم و غم بار من است

غم

در خواب ناز بودم شبی

دیدم کسی در میزند

در را گشودم روی او

دیدم غم است در میزند !

ای دوستان بی وفا از غم بیاموزید وفا !

غم با همه بیگانگی هر شب به من سر میزند ...

سیب

تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.

خاطره

با یه مشت خاطره های خوب و بد

مگه میشه تا ابد زندگی کرد

همه جا اشکم سرازیره و دل از زندگی سیره و

 انگاری این روزا دل داره میمیره و میره پی کارش

صدات مونده نمیره از تو گوشم

نگات مونده که برده عقل و هوشم

خودت نیستی ولی یادت باهامه

رفیق گریه ها و غصه هامه

تو که رفتی ولی عطرت نمیره

خودت نیستی دلت اینجا اسیره

اگه رفتی ولی عشقت که مونده

همین عشقت دل ما رو سوزونده

میام

میخوام بازم بیام شاید از فردا فعال تر

لعنت به تو و ذات خرابت

بر اصل و نسب بالی ای اصل و نسب عالی
ای زادهء هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید
آزادی و قلبتو بر رفتن ما خندید
آن تازه رسه نو بر گر حالم و پرسید

گو شکر خدا گفتم و راضی ز صوابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

در آینه ات بنگر حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی
این دست تو نیست اینی

این است ترازوی عدالت تو پادشه مکر و رذالت
ارزانیه آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکشو قصهء ما هم به سلامت

گفتم که گلی افسوس پا تا به سرت خاره
این مستی و پیروزی چند است و نه بسیاره
چند است و نه بسیاره

سقای هزار تشنهء آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

ای عاشق پوشالی بر اصل و نسب بالی
ای کاش نبینی تو آنروز که پامالی
آنروز که پامالی

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

ای شناگره قابل تو آب نمیدیدی
بازیچهء شب گردان مهتاب نمیدیدی

اینک تو و این مرداب
اینک تو واین مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر درخواب

 

همش با خودم بودم

نگار رفت

امروز سومین روز درگذشت دوست عزیزم نگاره

دیگه هیچی تا بعد از هفتمش