بر اصل و نسب بالی ای اصل و نسب عالی
ای زادهء هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید
آزادی و قلبتو بر رفتن ما خندید
آن تازه رسه نو بر گر حالم و پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی ز صوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
در آینه ات بنگر حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی
این دست تو نیست اینی
این است ترازوی عدالت تو پادشه مکر و رذالت
ارزانیه آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکشو قصهء ما هم به سلامت
گفتم که گلی افسوس پا تا به سرت خاره
این مستی و پیروزی چند است و نه بسیاره
چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنهء آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
ای عاشق پوشالی بر اصل و نسب بالی
ای کاش نبینی تو آنروز که پامالی
آنروز که پامالی
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
ای شناگره قابل تو آب نمیدیدی
بازیچهء شب گردان مهتاب نمیدیدی
اینک تو و این مرداب
اینک تو واین مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر درخواب
همش با خودم بودم
یادش بخیر
این کاست فردمنش تقریباْ یه خاطره هست واسم
پسر عمع ماشین داشت
اون موقع خیلی عاشق بود ساعت دو شب می زدیم بیرون و همش این کاستو گوش می دادیم
به خصوص
... تو مثل طلا نابی
بیدارت می کنم خوابی
***
بابت فوت دوستتون تسلیت می گم
اتفاقاْ این شعر جدیدی که گفتم تو همین زمینه هست
* * *
خاکِ سرد ، حکایت یکی از دوستان بود که چند سال پیش نامزدشو تو یه سانحه تصادف از دست داد ، و اون دختر برای همیشه عروس خاکِ سرد شد .
خیلی طبیعی هست که اون دوست بعد از چند سال دیگه مثل اون اوایل اشک نریزه ، ولی خواه ناخواه یه رگه هایی از اون خاطره براش باقی مونده .
... خاطره ایی از عروس جاودانه خاک
حیف که خاک همه چیزو به فراموشی می سپاره
***
شب خوبی داشته باشی
سلام
قشنگ بود.
هی بهت گفتم حالش چطوره ولی جواب ندادی تا حالا که...
تسلیت منو بپزیر.
من آپم:
ماساژ دادن پای او چه لذتی دارد.
این لحظه چه آرامشی دارد وقتی زیبا ترین شیء روی زمین را لمس می کنید.
سلام یلدا خانوم ....راستش این اولین باره که وبلاگتو میخونم .... اما .... همین شروع کار ؛ بد جوری دلم گرفت .... به خاطر از دست دادن دوستتون؛ نگار ... من هم تسلیت عرض میکنم و خیلی خوشحال میشم اگه به کلبه عشق من هم سری بزنی ...
او به این حرف نمی اندیشید... که کفن باید برد... و نفس باید داشت... و به جای همه ی دیدن ها... همه ی بودن ها... لحظه ها مانده به یاد...
این شعر بالایی رو با صدای فریدون فروغی شنیدید و این یکی حرف خودمه :
صبح ها در طلب لقمه ی نان... ظهر ها در پی یک تکه لباس... شب که آید همه ی دغدغه اش جا و مکان... این شده زندگی مرد جوان...
شاید آن لحظه که ما میمیریم... خیلی از خاطره ها تازه شود... و همان لحظه به یاد آر که من می مردم... محض همراهی شب پرسه ی تنهایی تو... زیر رگبار نگاهی که نگاهم می کرد... تیغ در مرکز چشمان سیاهم می کرد... همچنان می مردم... و تو از حال من - افسوس - که اگاه نبودی هرگز... و کنون من مردم... دگر از حال من خسته نپرس...
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمهاست.......
اختیار دارید شما و تین حرفا؟
چی میخواستم بگم؟یادم رفت!این ساعت بغل هم که خرابه!سر کار میذلری؟
سلام
واااااااااااااااای چه با حاله
in az oon asi haye fozoole:D
salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam
behshad
bye