تو به من خندیدی و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
سیب دندانزده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت.
شعر قشنگیه،تازشم از حمید جونه خودمه!
واسه اینکه خونتون کوچیک بوده دیگه (;
سلام
خسته نباشید
خیلی زیبا بود
موفق و سلامت باشید
سلام عزیزم من عاشق حمید مصدقم وشعرهاش خیلی دوست دارم خوشحالم کردی
راستی از فریدون مشیری هم شعر بذار