عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

شادی حرومه

رفتم و تنهات میزارم با یه دنیا خاطره

واسه دست کشیدن از عشقت .چاره شد فاصله!

روزی که چشماتو دیدم چشم از همه بریدم

اما دریغ از عشق تو

دیگه تمومه

شادی حرومه

به قلب خسته ام . زدی نشونه

جونم!!

دیگه نمیخوام دل دیوونه

از خاطراتم چیزی بمونه

جونم !!

ای وای از اون همه احساس

شد پر پر نگاه تو

حیف از دلی که با جونم میرفت به راه تو

حالا که دست دل سنگت رو شد واسه دل خسته ام

میخوام بدونی چشمامو روی تو بستم

رفتی و قلب تو تنهاست بین اون همه سیاهی

حالا ببین بدون من چه سخت بی پناهی

روزی که دل کندی از من

گفتی آسونه رفتن

اما دریغ از عشق من

دیگه ندارم عشقت به سینه

توی قلب  زخمی نشسته کینه

ای وای

دیگه نمیخوام بمونه یادم

عشق سیاهت داده به بادم

ای وای

رضا رفعتی

نگو

نگو بار گران بودیم و رفتیم

نگو نا مهربان بودیم و رفتیم

بگو با دیگران بودیم و رفتیم

 

و یه شعر دیگه :

 

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد لحظه ویـــرانیم را حـــس نکرد

در تمام لحظه هایم هیچــــکس خلـوت پنـهــــانیم را حس نکرد

آســــمان غـــــم گرفته با دلش برکه طـوفانیــــم را حس نکـرد

آنکه سامان غزلهایم از اوست بی سـرو سامانیم را حس نکـرد

آنکه از اول به دیــدارم شتافت رفتـــن پـایــانیـــم را حس نکـرد

مهاجر

روی قبرم بنویسید مسافر بوده

بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده

بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست

او در این معبر پرحادثه عابر بوده

صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست

در رثایم بنویسد که شاعر بوده

بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای

مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده

مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست

بنویسید در این مرحله کافر بوده

غزل هجرت من را همه جا بنویسید

روی قبرم بنویسید مهاجر بوده

 

مرگ

از رنجی خسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که از آن من نیست
از لذتی جان گرفته ام که از آن من نیست

به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست.

وداع


روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع
سر ما وقت وداع تکیه به دیوار گریست...

متن های دزدی من از استامینوفن

 یه وبلاگ قشنگ پیدا کردم سر زدن بهش خالی از لطف نیست

اینم ذکر منبع http://acetaminophen.persianblog.com

آخرین برگ سفرنامه باران این است

که زمین چرکین است...

 

اومده میگه تو خوشبختی و ناسپاس!

میذارم هر جور راحته فکر کنه..

 

 

<زندگی کن و بگذار زندگی کنند..>

نمیتونی حدس بزنی اینو کی و راجع به کی گفته!

 

 

: میگه:مرده ها دو تا جشن تولد دارن!

من فهمیدم چرا..

 

موجودات عجیبی هستیم٬حتی اگه نزدیکترین آدم به

ما بمیره بازم میگیم هووووووووَ! کو تا به ما برسه...

 

تنها فرق بین یه محکوم به مرگ با یه  اچ ای وی مثبت  مدت زمانیه که منتظر میشن

 

هیچ کس این روزها همدرد و همرازم نشد

آگه از درد من و دلسردی سازم نشد...

 

 

خاموش شو خموش! که در ظلمت٬ اجساد٬رفته رفته به جان آیند...

ــ کاش 6 ماه شب میشد.

 

چند وقته موقع فیلم دیدن دوست دارم شخصیت منفیه برنده شه!

شاید چون تنها کسیه که تظاهر به خوب بودن نمیکنه..

متنفرم از تظاهر به خوبی..

 

..دوستت میدارم بی آنکه بخواهمت!

 

بعضی وقتاــ فقط چند ثانیه ــ فکر میکنم از بقیه بیشتر میفهمم!

همین نشون میده چقدر احمقم

 

مرگ یعنی لغزش پای حیات

مرگ یعنی زندگی در خاطرات

چرا؟

گاهی وقتها میشنوم که دختری عاشق پسری شده

یا میبینم که دختری به پسری خیره شده

یا میبینم دختری واسه پسری گریه میکنه

کلا اینکه دختری عاشق پسری شده

حالا یا ابراز میکنه یا نمیکنه

که اگر میکنه یا غیر مستقیمه یا ندرتا مستقیم

این جور موقع ها یه حس غریبی بهم دست میده

میخوام بدونم اینکه یه دختر عاشق آدم باشه چه حسی داره

خدایا

پروردگارا به این جماعت دماغی دراز اعطا کن بلکه دنیای ایشان که فقط تا نوک دماغشان هست وسیع تر گردد

قدغن

آبی دریا قدغن
شوق تماشا قدغن
عشق دو ماهی قدغن
با هم و تنها قدغن
برای عشق تازه اجازه بی اجازه 

پچ و پچ و نجوا قدغن
رقص سایه ها قدغن
گرمی بوسه بی هوا به وقت رویا قدغن
برای خواب تازه اجازه بی اجازه 

در این غربت خانگی بگو هر چی باید بگب
غزل بگو به سادگی
بگو زنده باد زندگی
برای شعر تازه اجازه بی اجازه

از تو نوشتن قدغن
گلایه کردن قدغن
عطر خوش زن قدغن
تو قدغن من قدغن
برای روز تازه اجازه بی اجازه

پاییز

تلخ است که لبریز حقایق شده است


زرد است که با درد موافق شده است


شاعر نشدی و گرنه می فهمیدی


پاییز بهاریست که عاشق شده است

نه

برای هزارمین بار پرسید: تاحالا شده من دلت رو بشکنم؟
منم برای هزارمین بار به دروغ گوفتم: نه. هیچ وقت... تا مبادا دلش بشکنه. ---

اعتراف

در من اندوه و هزاران اندوه

                             در تو امید و هزاران امید

با من از رنج سخن باید گفت

                                از تو باید سخن عشق شنید

تو یکی شاخخه سر سبز بهار

                           من یکی شاخه پائیزی زرد

تو یکی غنچه نورسته شاد

                                 من یکی خار زمستان شده طرد

در سراپای تو گرمی و نیاز

                                در من از عشوه و طنازی نیست

زندگی در رگ تو می جوشد

                                 در من این عمر به جز بازی نیست

یاد باد

یاد باد،

آن روزگارانی که با هم به افق خیره می شدیم و چشم در چشم آفتاب می دوختیم.

یاد باد،

آن روزهایی که در کنار هم پرواز پرستوها را دنبال می کردیم.

یاد باد،

آن ساعاتی که صدای خنده هایمان گوش ابر را کر می کرد.

یاد باد،

آن دقایقی که همنوا با باران سرود عشق می خواندیم

یاد باد،

آن زمانی که تلاقی نگاهمان در افق دوردست به یک نقطه مشترک ختم می شد.

یاد باد،

آن لحظه هایی که در گوش یکدیگر از مهر نجوا می کردیم.

یاد باد،

آن روزگاران یاد باد