خلاصه ای روزگار خنجرتو به من زدی ولی من با این غزل میگم که اشتباه زدی حالا اشک خون به چشم اینو واست میخونم الهی دستت بشکنه که خنجرت خورد به جونم
ادامه...
کاشکی یه روز ببینمت که دل سپردی به کسی کاشکی فقط با یک نگاه تو دام اون اسیر بشی بخوای تو دامش بمونی پرت بده رها بشی کاشکی وقتی عاشق شدی دلت رو پیشکشش کنی بعدش اونو بشکننش نتونی نفرینش کنی کاشکی دوباره جون بدی به قلب من با نفسی شاید به اخر برسه اون لحظه های بی کسی کاشکی درست زمانی که فکر میکنی اون ماله توست ببینی مال کس دیگست خیال اون نصیب توست کاشکی که با وفا بودی منم مثل گذشته ها دلم از عشق تو میگفت بجای این گلایه ها
.
.
.
واقعا زیبا بود
نمی دونم دیگه چی باید بگم...
.
.
.
دیگه به من سر نمیزنی
شاد باشی