دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.
شاملو
آره یه شعر تلخ . . .
به نام خورشید دل سوخته اعظم
این محکوم به تا ابد سوختن جهان از جان خود افروختن
بهر خلق هر چند اندک سایه ای آید از درونش نفیر ناله ای
.
.
.
سلام
می بینم دوستای جدیدی پیدا کردی هر روز بهت سر می زنن.
اینو بدون دوست پیدا کردن خیلی راحته ولی نگه داشتن دوستای خوب یکمی مشکله.