درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود . پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید : جاسوس می فرستید به جهنم؟!! از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و... حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است: "با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند
این جمله خیلی روم تاثیر گذاشت
به خاطر یه دوست عزیز و یه خاک پاک
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر م ا، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
میمیرم برات
نمی دونستی میمیرم بی تو و بدون چشات
رفتی از برم
تو نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
آرزومه که نمی دونستی که من می میرم برات
عاشقم هنوز
نمی خواستی که بمونی یا بسوزی به ساز دلمگفتی من میرم
تو می خواستی بری تا فرداها یار خوشگلم
برو راهی نیست تا فرداها فرداها یار خوشگلم
گل خوشگلم
بمون با دلم
...
سفرت بخیر
اگه میری از اینجا تک و تنها به یه شهر دور
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا دور
سفرت بخیر
برو گر شکستی از من میتونی دوباره بساز
از دلی شکسته ناامید و خسته تو باز برو
تو بازم برو
نمیخوام بیام
نمیخوام میونه تاریکی من تو حروم بشی
نمیخوام ازت
نمیخوام مثل یه شمع بسوزی برام تموم بشی
برو تو بزرگی می خوام فقط آرزوم بشی
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور
من شب چراغ عشق تو را نیز می برم
عشق تو
نور عشق تو
عشق بزرگ تو است
خورشید جاودانی دنیای دیگرم
فردون مشیری
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا این چنین یکجا جمع نمی شود که در همین سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد
*****
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین شده ما ست که تنهاست هنوز
تصویر زیبای تورو یه شب کشیدم
یه باغ گل از جنس عشق برات خریدم
تو گم شدی تو جاده ای سوت و کور
منم به دنبال تو نازنین دویدم
رفتی از یادم دیگه واسه همیشه
دل من دیگه برات تنگ نمیشه
ولی اینو بدون دیگه واسه همیشه
با رفتنت دنیا دیگه تموم نمیشه
تموم نمیشه
می دونم میخونی از چشام حرفامو
اما باز می گیری بهونه
نداره این دنیا عشق بی بهونه
برو دیگه دلم شده یه دیوونه
می خوام این دل و از تو بگیرم دیگه واسه همیشه
اخه این دل واسه تو دیگه دل نمیشه
وقتی شنیدم دیگه دوسم نداری
به دره عشق و ناباوری پریدم
سام
من امروز به معنای واقعی خرد شدم
از اینکه دیگران درکم نمیکنن خسته شدم
از اینکه همه به دروغ میگن دوسم دارن اما...
خسته شدم
به خدا خسته شدم
دلم میخواد فردا که میشه
اروم گرفته باشم
به خدا یه قبر سرد از این دنیای گرم بهتره
آنان که در انتظار شکستنم بودند بدانند شکستم!!
واین شکست چه آسان و بی صدا بود برای آنی که..
هیچ مرا نیافت چه ساده بود برای آنی که خرده هایم را دید..
نیم نگاهی کرد..
پوزخندی زد..
و رفت..
شکستم!!
صدای شکست را در درونم در تنهایی تنهایم شنیدم..
و احساس کردم که می مانم اما بی هیچ خاطره ای..
بی هیچ نشانی ..
و بی هیچ منتظری که برگشتنم را به انتظار بنشیند..
شکستم!!
در مقابل چشمانت شکستم و حال تو باور نکن..
می دانم که می دانی شکستم را
و هیچ به روی خود نمی آوری..
باشد باور نکن