عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

شاعران جوان

غم بی هم زبانیم را با باد خواهم گفت

و حکایت نا مهربانیت را به دست نقالان خواهم سپرد

چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت

یادم نرفته خواهش خاموشت

و چشمهای خسته از تنهایی

دیشب خیال روی تو با من گفت

این روز ها دوباره تو میایی

هنگام رفتن است

چشمانم را بستم و برگشتم

باور نمیکنم   ...   هرگز  ...   آری هرگز

دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را با دست خاموش کردم

وقتی شنیدم ماه را به اتاقت برده ای

نیست در دنیا ز من بیچاره تر

نیست قلبی از دلم صد پاره تر

میدانم شبی باز خواهی گشت

و تمام کوچه های قلبم را

لبریز از عطر آمدنت خواهی کرد

یگانه

گیرم بازم بیایی از عاشقی بخونی

گیرم تا دنیا دنیاس بخوای پیشم بمونی

روز غمم نبودی خوشیت با دیگران بود

منو به کی فروختی ؟ اون از ما بهترون بود

میایی بیا غریبه حیف دیگه خیلی دیره

حالا که خاطراتت یکی یکی می میره

کی گفته بود که تنهام؟ وقتی تورو ندارم

بازم میگم بدونی منم خدایی دارم

برگشتی اما انگار تو باختی توی بازی

غرورتم شکستن به چیت داری می نازی

مرو ای دوست

مرو ای دوست مرو از دست من ای یار

که منم زنده به بوی تو به گل روی تو

مرو ای دوست بنشین با من و دل

بنشین تا برسم مگر به شب موی تو

تو نباشی چه امیدی به دل خسته من

تو که خاموشی

 بی تو به شام و سحر چه کنم با غم تو

مرو ای دوست مرو ای دوست

مرو از دست من ای یار

که منم زنده به بوی تو به گل روی تو

بنشین تا بنشانی نفسی اتش دل

بنشین تا برسم مگر به شب موی تو

تو نباشی چه امیدی به دل خسته من

تو که خاموشی بی تو به شام و سحر

چه کنم با غم تو با غم تو

چه کنم با دل تنها که نشد باور من

چه کنم با غم تو چه کنم با دل تنها

چه کنم با غم دل

چه کنم با این درد

دل من ای دل من

آرش

ما که بختمون از اول بخت بد بیاری بود

آخر روزای خوبمون که گریه زاری بود

روزای بد میرن و روزای بد تر میان

از دل غم زده من نمیدونن چی میخوان

روزگار چرخید و من اسیر درمان شدم

توی بد بیاری هام  راهی زندان شدم

خلاصه ای روزگار خنجرت و به ما زدی

ولی من با این غزل میگم که اشتباه زدی

حالا اشک خون به چشم اینو واست میخونم

الهی دستت بشکنه که خنجرت خورد به جونم

کمکم کن

یه دریا یه خورشید یه غروب غم گرفته

یه تنها یه عاشق یه دنیا حرف نگفته

تو چشما یه بارون تو گلو بغض نفس گیر

میدونم واسه من این بوده قصه تقدیر

نمیشه بخونم تو شبی که سرده و تاره

کسی نیست که رو زخمام مرهم تازه بذاره

سکوتم یه فریاد از یه عشق رفته از دست

همون که نموندش بی خبر بار سفر بست

کویر نیازم حسرت یه قطر آهه

تو شب روحم همه جا عکس سرابه

کمکم کن کمکم کن نذار که بیفتم از پا

نذار که بمیرم توی این غربت دریا

بیا که دل من یه عمریه که غرق نیازه

حضورت میتونه پل رویاهامو بسازه 

نمیشه بمونم تو شبی که سرده و تاره

کسی نیست که رو زخمام مرهم تازه بذاره

ارش دلفان

یادمه ناز دو چشمای قشنگت

یادمه اون گونه های رنگارنگت

یادمه مهربونیت با دل من

یادمه برق چشای مهربونت

اولین شب یادمه حالمو خوندی

تو دلم مثل یه خاطره موندی

یادمه گفتم این لحظه کم

تو چه راحت پا گذاشتی توی قلبم

کو صدای خسته سازت آرش

کو نوای درد بیدارت آرش

امروز گرفتن عشقتو از قلبت

روز دیگه روشن آتیش زیره قابت

اگه عشقتو گرفتن یه خدا هست

اگه قلبتو شکستن یه خدا هست

میدونم یه یاره دیگه اون بالا هست

که با من نمیشکنه عهدایی که بست

من اگه کسی رو داشتم دیگه در به در نبودم

 با غم و غربت و اندوه دیگه هم سفر نبودم

اگه زخم نخورده بودم تو رو باور نمی کردم

 توی این حصار پر درد با غمت سر نمی کردم

کولی شب زده بودم پشت گریه صدات کردم

 از پس آینه اشک تا همیشه نگات کردم

بعد عشق معنای مرگه  مسلخ پاییز و برگه

 قصه عشق و حقیقت قصه  گل  و تگرگه

آخه دردم  درد تو بود درد دور از من و ما بود

 شکل تنهایی و غربت سرنوشت آدما بود

با چشات دنیا رو دیدم حتی من فردا رو دیدم

توی قلب قطره بودم با تو من دریا رو دیدم

همایون ...  زخم

رفت

بند تمــام خاطره ها را گسست و رفت
بغض تمام حنجره ها را شکست و رفت

ســاحل کنـار پنجره مـا رسـیده بـود
اما به نبض پنجره ها دل نبست و رفت

نزدیک ظهر داغ غزل خیز فصل مهر
بر فرش باد سرد زمستان نشست و رفت

انبـوه شـعرهای دلـم بی جواب مـاند
رسم تمام شاعره ها را شکست و رفت

دنیا خلاصه شد به اتــاقی شـبـیه عشق
ازاین اتاق گرم و صمیمانه رست و رفت

قصه ، تمام جاذبه اش فصل آخــر است
حیف از کتاب دل

که چه آرام بست و رفت