نیست دلخواهم

سنگ نزدیک است کو ماهم

این حوالی نیست دلخواهم

زود بی خود می شوم از خود

 آنچه می بینم نمی خواهم

 آنچه میبینم حقیقت نیست

 هر دروغ آیینه ی دق شد

ماسک بر چهره زده مردی

 زن تظاهر کرد عاشق شد

حرفهای من سوالی بود

پاسخ من ریشخندی شد

 فکر من بی رشد می ماند

 آب و نانم جیره بندی شد

 رهزنی دزدیده راهم را

 رده پایی در ته چاهم

 سنگ نزدیک است کو ماهم

 این حوالی نیست دلخواهم