خلاصه ای روزگار خنجرتو به من زدی ولی من با این غزل میگم که اشتباه زدی حالا اشک خون به چشم اینو واست میخونم الهی دستت بشکنه که خنجرت خورد به جونم
ادامه...
امشب شب آخره که مزاحمت شدم خورشید فردا مال تو ببخش که عاشقت شدم بدرقه لازم ندارم میرم عزیز ترین نذار بمونه زیر پا.قلبم و بردار از زمین دوست دارم برای تو یه حرف خیلی ساده بود غافل از اینکه دل من منتظر اشاره بود
سلام
وبلاگت متن های قشنگی داره
ادامه بده
لذت بخشه
پیشه ما هم بیا
یا حق