عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

خنده تلخ

خنده تلخ آدما همیشه از دلخوشی نیست ...

 گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست ...

گاهی دل اینقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره ...

 یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره ...

 بالا رفتیم ماست بود اون پایین ها دوغ بود...

 قصه عشق ساده انگار همش دروغ بود ...

 دروغ بود...

 دروغ بود...

 دروغ بود...

من از تو میمیرم

من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
وقتی که من خیابانها را
بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو در من می خواندی
تو از میان نارونها گنجشکهای عاشق را
 به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر میشد
وقتی که شب تمام نیمشد
تو از میان نارونها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت میکردی
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
 تو با چراغهایت می آمدی ...
تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که من گرسنه بودم
تو زندگانیت را می بخشیدی
تو مثل نور سخی بودی
تو لاله ها را میچیدی
و گیسوانم را می پوشاندی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
تو لاله ها را می چیدی
تو گونه هایت را می چسباندی
وقتی که من دیگر
چیزی نداشتم که بگویم
تو گونه هایت را می چسباندی
و گوش می دادی
به خون من که ناله کنان می رفت
و عشق من که گریه کنان می مرد
تو گوش می دادی
اما مرا نمی دیدی

فروغ

غم۲

من رفیق غم و غم یار من است
من درخت غم و غم بار من است

لعنت به تو و ذات خرابت

بر اصل و نسب بالی ای اصل و نسب عالی
ای زادهء هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید
آزادی و قلبتو بر رفتن ما خندید
آن تازه رسه نو بر گر حالم و پرسید

گو شکر خدا گفتم و راضی ز صوابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

در آینه ات بنگر حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی
این دست تو نیست اینی

این است ترازوی عدالت تو پادشه مکر و رذالت
ارزانیه آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکشو قصهء ما هم به سلامت

گفتم که گلی افسوس پا تا به سرت خاره
این مستی و پیروزی چند است و نه بسیاره
چند است و نه بسیاره

سقای هزار تشنهء آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

ای عاشق پوشالی بر اصل و نسب بالی
ای کاش نبینی تو آنروز که پامالی
آنروز که پامالی

در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت

ای شناگره قابل تو آب نمیدیدی
بازیچهء شب گردان مهتاب نمیدیدی

اینک تو و این مرداب
اینک تو واین مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر درخواب

 

همش با خودم بودم

حس نا معلوم

آخرش یه شعر پیدا کردم که با دلم یکی باشه

دل دیوانه ام انگار سر و سامان ندارد باز

حدیث درد و نامردی سر پایان ندارد باز

دوباره هق هق گریه به کنج چشم جا وا کرد

درون خانه قلبم گلی گلدان ندارد باز

سراپای وجودم را گرفته سایه وحشت

مرا این حس نا معلوم چرا پایان ندارد باز

دوباره حسرت و کینه شده همپای شبهایم

چگونه قلب بیمارم یکی خواهان ندارد باز

میان جمع می خندم چه میدانند از حالم

نمیدانند و میگویند دل نالان ندارد باز

به کنج گوشه گیری هم مرا دیوانه میخوانند

دلم در این خراب آباد یکی رهبان ندارد باز

در این تنهایی و خلوت پی یک دوست میگردم

نوای مرغ خوش خوانم یکی همخوان ندارد باز

هوای بی کسی گویی در این غمخانه خواهد ماند

چو شمعی سوختم بی تاب چرا پایان ندارد باز

نوروز زاده

حالا من یه ارزو دارم تو سینه

یادگار تو به من رنگ غروبه 

 لحظه های با تو بودن ها چه خوبه

نرو از پیشم نرو نزار بمیرم

تو بزار تو خلوتت اروم بگیرم

خوبه آشناییت باز برگرده

کی پل آرزو تو پرر کرده

همه میگن از صدام بغض جدایی میباره

نمی بینن اشکامو که از گلایه میباره

به خدا بغض صدام از دوری یارم نیست

بغض دیگست تو صدام قلب گرفتارم نیست

دوباره دل هوای با تو بودن کرده

نگو این دل دوری عشقتو باور کرده

دل من خسته از این دست به دعاها بردن

همه آرزوهام با رفتن تو مردن

حالا من یه آرزو دارم تو سینه

که دوباره چشم من تورو ببینه

واسه پیدا کردنت چه صحرا دیدم

 آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم

توی هفتا آسمون تو تک ستاره منی

به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم

 

من اگه کسی رو داشتم دیگه در به در نبودم

 با غم و غربت و اندوه دیگه هم سفر نبودم

اگه زخم نخورده بودم تو رو باور نمی کردم

 توی این حصار پر درد با غمت سر نمی کردم

کولی شب زده بودم پشت گریه صدات کردم

 از پس آینه اشک تا همیشه نگات کردم

بعد عشق معنای مرگه  مسلخ پاییز و برگه

 قصه عشق و حقیقت قصه  گل  و تگرگه

آخه دردم  درد تو بود درد دور از من و ما بود

 شکل تنهایی و غربت سرنوشت آدما بود

با چشات دنیا رو دیدم حتی من فردا رو دیدم

توی قلب قطره بودم با تو من دریا رو دیدم

همایون ...  زخم