عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

عروسک خر گریان و الاغ عاشق

یادگارت شده این دل تنها

هیچکس نیست

 تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

ای آدمها!

ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یا بیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان
***
آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آدرام، در کار تماشایید!
***
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...

نیمایوشیج

غم نان

دستهای گرم تو
کودکان توامان آغوش خویش
سخن ها می توانم گفت
غم نان اگر بگذارد.
نغمه در نغمه درافکنده
ای مسیح مادر، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.

رنگ ها در رنگ ها دویده،
ای مسیح مادر ، ای خورشید!
از مهربانی بی دریغ جانت
با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.

چشمه ساری در دل و
آبشاری در کف،
آفتابی در نگاه و
فرشته ای در پیراهن
از انسانی که توئی
قصه ها می توانم کرد
غم نان اگر بگذارد.

شاملو

باغ بارون زده

من از صدای گریه تو به غربت بارون رسیدم

تو چشات باغ بارون زده دیدم

چشم تو همرنگ یه باغه

تو غربت غروب پاییز

مثل من از یه درد کهنه لبریز

با تو بوی کاهگل و خاک

عطر کوچه باغ نمناک ...... زنده میشه

با تو بوی خاک و بارون

عطر ترمه و گلابدون ...... زنده میشه

تو مثل شهر کوچیک من

هنوز برام خاطره سازی

هنوزم قبله معصوم نمازی

تو مثل بازی من تو کوچه های پیر و خاکی

هنوزم برای من عزیز و پاکی

من از صدای گریه تو به غربت بارون رسیدم

تو چشات باغ بارون زده دیدم

سیاوش

از دوست همیشه مهربونم

من شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گویه دل پژمرده خویشم

ابربی انصاف

لاله از سوز عطش بنهاده سر بر روی خاک       

                             ابر بی انصاف را بنگر که بر دریا گریست

کاش

 کاش ! قلبم درد تنهایی نداشت

سینه ام هرگز پریشانی نداشت

 کاش! برگهای آخر تقویم عشق

حرفی از یک روز بارانی نداشت

 کاش! می شد راه سخت عشق را

 بی خطر پیمود و قربانی نداشت...

وفا نکرد

یکی بود تو قصمون وفا نکرد

رفت و پشت سرشم نگاه نکرد

یکی بود زندگیشو هوس سوزوند

آبروش رفت و دیگه اینجا نموند

یکی بود یکی نبود و یک پری

یه بغل عاشقی های سرسری

کی بود اون که طاقت گریه نداشت

عاشق هوس شد و تنهام گذاشت

کی بود کی بود اون تو بودی

کاشکی از اول نبودی

شاید باید می فهمیدم که قلب تو پر از ریاست

دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست

برو

روزی که دلم پیش دلت بود دستان مرا سخت فشردی که نرو

روزی که دلت به دیگری مایل شد کفشان مرا جفت نمودی که برو

گریه نکن

 

نفرینت میکنم اما

هنوزم دلم اسیره

یه روزی خودت میفهمی

یه روزی که خیلی دیره

من میرم واسه همیشه

هیچی تنهایی نمیشه

فکر میکردی بر میگردم

حالا باورت نمیشه

گریه نکن   گریه نکن   گریه نکن

اشکاتو باور ندارم

بازم داری دروغ میگی

دروغ میگی

من که ازت نمیگذرم

آخه دیگه باور ندارم عزیز دلم

حتی اگه بدونی دوست دارم

نمیدونم تو دل به کی بستی

قلبمو شکستی

چاره نیست باید برم

میخوام برم   میخوام برم

قلبمو شکستی باید برم

میخوام برم   میخوام برم

من که ازت نمیگذرم

اگه به پام بیفتی

بگی دروغ نگفتی

دیگه باور ندارم

اینو بدون که باختی

دیر اومدی عزیزم

باید تنها بمونی

باید برم که شاید

تو قدرمو بدونی

گریه نکن   گریه نکن   گریه نکن

اشکاتو باور ندارم

حس نکرد

 هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...

وسعت تنهائیم را حس نکرد...

 در میان خنده های تلخ من..

 گریه پنهانیم را حس نکرد...

در هجوم لحظه های بی کسی...

درد بی کس ماندنم را حس نکرد...

 آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پایانیم را حس نکرد

هیچی

 آنکه هر روز هوس سوختن ما می کرد
کاش امروز بود تماشا می کرد

گریه کن

گریه کن جداییا ما رو رها نمی کنن ....
 آدما انگار برای ما دعا نمی کنن...
گریه کن حالاحالا از هم باید جدا باشیم ....
بشینیم منتظر معجزه ی خدا باشیم...
گریه کن منم دارم مثل تو گریه می کنم ...
به خدای آسمونامون گلایه می کنم...
گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم ...
 تنهایی ، برای سنگینی غصه کم بودیم...
گریه کن ، سبک میشی ، روزای خوب یادت میاد ...
گرچه تو تقویمامون نیستن اون روزا زیاد...
گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد ...
واسه مشکلاتی که ، بودش و هست و حل نشد...
گریه کن واسه همه ، واسه خودت ، برای من ...
 توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن...
گریه کن تا آینه شه ، باز اون چشای روشنت ......
واسه موندن لازمه ، فدای گریه کردنت

فدای گریه کردنت

گریه بی صدا

میخوام بهت بگم عزیزم

 بدون هرجا بری همیشه تو یادتم

 هیچ وقت فراموش نمیشی

تو داری میری

برگرد بزن صدام

ناراحتیمو ببین از چشام

نگو داری میری بر نمیگردی

توی چشات میبینم نگاه سردی

بدون هرجا بری من چشم به راهت

میمونم . اونجور که افتادم تو دامت

دیگه نمیتونم ببرمت از یادم

هرجا بری بدون بدون همیشه من باهاتم

تو به من قول دادی تنهام نمیزاری

ولی حالا عکست واسم مونده یادگاری

منو ببخش اگه خیلی بهت بدی کردم

اگه نتونستم باشم بهترین همدم

هروقت که یادت میافتم

این اشک سردم جاری میشه

واست می باره نم نم

فقط باید بشینم و یه عمره آزگار

به عکست نگاه کنم روی دیوار

گلهایی که دادی رو پر پر کردم

همه نامه هاتو من از بر کردم

چشمامو تر کردم

تو رو فرض کردم

واسه برگشتنت یه دسته گل نذر کردم

من میخوام تو رو از یاد ببرم

ولی نمیتونم

بخدا واسم مرگه لحظه ای بی تو بمونم

شاید من باید همیشه منتظر تو بمونم عزیزم

با رفتنت آتیش افتاد به جونم

موقع رفتنت دیدی چه جوری صدام میلرزید

بغض بعد رفتنت به یه دنیا می ارزید

خوب دیگه خاطراتت بهترین یادگاریه

دریایه عشقم به سمت تو جاریه

نگاه آخرت همیشه جولوی چشممه

کابوس رفتنت عذابم میده

میگه کمه

بیا ببین که چشمام شده کاسه خون

فریادی از ته دل که میگه بیا بمون

شب من بدون تو تاریک و تاره

سهم رفتن تو فقط یه قلب پاره

دیگه من طاقت دوری تو ندارم

شب و روز تو فکرتم بی تاب و قرارم

حالا دیگه من آخر قصه رسیدم

آرزوم اینه که چشماتو ببینم

کاشکی میتونستم دستاتو بگیرم

از ته دستات واست بمیرم

به ساعت نگاه میکنم

ثانیه ها میرن منو جا میزارن

فاصله ها دوری تو میگن

اتاق خالیه تو خونه ابدیه منه

حتی دیوارای اتاق میگن نور چشمات کمه

آره جمله آخرت وقت رفتنت یادمه

بهم گفتی گریه نکن عزیزم مگه چی کمه ؟

فکر برگشتنت داره منو دیوونه میکنه

خونه ابدی مو داره ویرونه میکنه

تازه فهمیدم که حرفات همش دروغ بود

اون دروغ بودش که ستاره ات بی فروغ بود

مثل یه خواب بود

زلال مثل آب بود

دوباره دیدن تو آرزوی محال بود

دنبالت اومدم ولی حالت خراب بود

دنبال قطره آبی توی سراب بود

من دیدم تو رو

ولی افسوس همش تو خواب بود

 لرد

شادی حرومه

رفتم و تنهات میزارم با یه دنیا خاطره

واسه دست کشیدن از عشقت .چاره شد فاصله!

روزی که چشماتو دیدم چشم از همه بریدم

اما دریغ از عشق تو

دیگه تمومه

شادی حرومه

به قلب خسته ام . زدی نشونه

جونم!!

دیگه نمیخوام دل دیوونه

از خاطراتم چیزی بمونه

جونم !!

ای وای از اون همه احساس

شد پر پر نگاه تو

حیف از دلی که با جونم میرفت به راه تو

حالا که دست دل سنگت رو شد واسه دل خسته ام

میخوام بدونی چشمامو روی تو بستم

رفتی و قلب تو تنهاست بین اون همه سیاهی

حالا ببین بدون من چه سخت بی پناهی

روزی که دل کندی از من

گفتی آسونه رفتن

اما دریغ از عشق من

دیگه ندارم عشقت به سینه

توی قلب  زخمی نشسته کینه

ای وای

دیگه نمیخوام بمونه یادم

عشق سیاهت داده به بادم

ای وای

رضا رفعتی

مرگ

از رنجی خسته ام که از آن من نیست
از دردی گریسته ام که از آن من نیست
از لذتی جان گرفته ام که از آن من نیست

به مرگی جان می سپارم که از آن من نیست.

وداع


روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع
سر ما وقت وداع تکیه به دیوار گریست...

ماهی

ماهی شده بود باورش ،

 تور اگه بندازن سرش ،

می شه عروس ماهیا ،

شاه ماهی می شه همسرش ،

ماهیه باورش نبود ،

تور اگه بندازن سرش ،

نگاه گرم ماهیگیر ،

 می شه نگاهه آخرش

 می شه نگاهه آخرش

نفس بریده

به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباش یک روز میمیرم از پا می افتم
به تو گفتم خودمو میکشم و پر میزنم تو آسمونا ؛ بگو گفتم یا نگفتم
به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات؛ بگو گفتم یا نگفتم
 چشاتم تنهام گذاشتن
حالا من موندم اشک و بغض و  آه وعکس پاره تو و من ؛ بگو گفتم یا نگفتم
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من ؛ بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام آخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده

محسن چاووشی

محسن چاوشی

منم یه تقویم پر از زمستون

چله نشین دل درب و داغون

سال کبیسم و شگون ندارم

از هیچکسی خاطره ای ندارم

جز یه نفر که درب و داغونم کرد

بره بودم گرگ بیابونم کرد

اما دل تو غربت بیابون

از راهی که رفته نشد پشیمون

دل ای دل دیوونه کی قدرتو میدونه؟

برو فکر خودت باش

پر از گرگه زمونه

باز منتظر نشستی

آب میشی دستی دستی

تو هم باید مثل اون دلش رو میشکستی