عزیزم امروز رفته
تا روزی که برگرده
هر روز به غمکده کوچیکم سر میزنم
هر ثانیه که میگذره ازم دور تر میشه
دورتر
و
دورتر
و من تنهاتر میشم
تنهاتر
و
تنهاتر
و دنیا برام هر لحظه کوچیکتر میشه
کوچیکتر
و
کوچیکتر
من از صدای گریه تو به غربت بارون رسیدم
تو چشات باغ بارون زده دیدم
چشم تو همرنگ یه باغه
تو غربت غروب پاییز
مثل من از یه درد کهنه لبریز
با تو بوی کاهگل و خاک
عطر کوچه باغ نمناک ...... زنده میشه
با تو بوی خاک و بارون
عطر ترمه و گلابدون ...... زنده میشه
تو مثل شهر کوچیک من
هنوز برام خاطره سازی
هنوزم قبله معصوم نمازی
تو مثل بازی من تو کوچه های پیر و خاکی
هنوزم برای من عزیز و پاکی
من از صدای گریه تو به غربت بارون رسیدم
تو چشات باغ بارون زده دیدم
سیاوش
سنگ نزدیک است کو ماهم
این حوالی نیست دلخواهم
زود بی خود می شوم از خود
آنچه می بینم نمی خواهم
آنچه میبینم حقیقت نیست
هر دروغ آیینه ی دق شد
ماسک بر چهره زده مردی
زن تظاهر کرد عاشق شد
حرفهای من سوالی بود
پاسخ من ریشخندی شد
فکر من بی رشد می ماند
آب و نانم جیره بندی شد
رهزنی دزدیده راهم را
رده پایی در ته چاهم
سنگ نزدیک است کو ماهم
این حوالی نیست دلخواهم
ماهیان از ساز آب رقصـــان شــــــــوند
دیده ها محو تماشـــــــا می شــــــوند
ماهیــــــــــان تنـــــــــگ بلور تـــاب آورند
با صدای ســـــــــــاز آب هم باورنـــــــــد
قلب ما از قلب ماهـــــــــی کمتر است
یا که قلب ماهیان از ما ســـــــــر است
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدور هر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست
کاش ! قلبم درد تنهایی نداشت
سینه ام هرگز پریشانی نداشت
کاش! برگهای آخر تقویم عشق
حرفی از یک روز بارانی نداشت
کاش! می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت...
یکی بود تو قصمون وفا نکرد
رفت و پشت سرشم نگاه نکرد
یکی بود زندگیشو هوس سوزوند
آبروش رفت و دیگه اینجا نموند
یکی بود یکی نبود و یک پری
یه بغل عاشقی های سرسری
کی بود اون که طاقت گریه نداشت
عاشق هوس شد و تنهام گذاشت
کی بود کی بود اون تو بودی
کاشکی از اول نبودی
شاید باید می فهمیدم که قلب تو پر از ریاست
دوست دارم گفتن تو درست مثل باد هواست
صبحگاهان وقتی سایه نیمرنگ افق با هم در می آمیزد
هنگامی که پرتو سرخ و زرد کوههای غرب با هم در می آمیزد
آن هنگام که صدایی جز صدای بال زدن پروانه جنگلی صدای دیگری به گوش نمیرسد
همه یک چیز را زمزمه میکنند
دوستت دارم و تورا میپرستم
نفرینت میکنم اما
هنوزم دلم اسیره
یه روزی خودت میفهمی
یه روزی که خیلی دیره
من میرم واسه همیشه
هیچی تنهایی نمیشه
فکر میکردی بر میگردم
حالا باورت نمیشه
گریه نکن گریه نکن گریه نکن
اشکاتو باور ندارم
بازم داری دروغ میگی
دروغ میگی
من که ازت نمیگذرم
آخه دیگه باور ندارم عزیز دلم
حتی اگه بدونی دوست دارم
نمیدونم تو دل به کی بستی
قلبمو شکستی
چاره نیست باید برم
میخوام برم میخوام برم
قلبمو شکستی باید برم
میخوام برم میخوام برم
من که ازت نمیگذرم
اگه به پام بیفتی
بگی دروغ نگفتی
دیگه باور ندارم
اینو بدون که باختی
دیر اومدی عزیزم
باید تنها بمونی
باید برم که شاید
تو قدرمو بدونی
گریه نکن گریه نکن گریه نکن
اشکاتو باور ندارم
زخمای روی دلم یکی دوتا نیست
واسه زخم تازه دیگه جایی نیست
داشتم فراموش میکردم تو رو
تو رو خدا برو
این دل دیگه مال تو نیست
دنبالش نیا مال تو نیست
از همون راهی که اومدی برگرد
این دل دیگه مال تو نیست
فکر کردی که اگه بری تا کی میشینم پای تو؟
سخت بود فراموشیت ولی کسی اومد بجای تو
یه فرشته که نقاب به چهره اش نمیزد
اون اصلا مثل تو نبود
زخمی به قلبم نمیزد
عکساتو آتیش زدم و عشقت رو کشتم تو دلم
دیگه اجازه نمیدم بازی کنی با این دلم
این دل دیگه نمیخوره این بار دیگه گول تو رو
حتی حاظر نیست دیگه بیارم اسم تورو
زخمای روی دلم یکی دوتا نیست
واسه زخم تازه دیگه جایی نیست
داشتم فراموش میکردم تو رو
تو رو خدا برو
آرش یوسفیان
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...
وسعت تنهائیم را حس نکرد...
در میان خنده های تلخ من..
گریه پنهانیم را حس نکرد...
در هجوم لحظه های بی کسی...
درد بی کس ماندنم را حس نکرد...
آن که با آغاز من مانوس بود...
لحظه پایانیم را حس نکرد
دنگ...دنگ...
ساعت گیج زمان در شب عمر٬می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت٬یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد٬
پس اگر می گریم٬گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم٬خنده ام بیهوده است