-
عشق و مرگ
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 14:40
روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور من شب چراغ عشق تو را نیز می برم عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ تو است خورشید جاودانی دنیای دیگرم فردون مشیری
-
کوتاه
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 20:00
بسترم صدف خالیه یک تنهایی است و تو چون مروارید گردن آویز کسان دیگری ابتهاج
-
برگشتم تنها تر از قبل
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 19:58
سلام خیلی وقت بود نبودم یه خیلی وقته طولانی حالا تنهام خیلی تنها یه خیلی تنهایی بزرگ دورم دور از خانواده دور از دوستا دور از همه کس و همه اونایی که دوسشون داشتم حالا من واقعا تنها و غمگینم
-
هیچی
پنجشنبه 14 تیرماه سال 1386 18:43
هرگز حسرتی در هیچ کجای دنیا این چنین یکجا جمع نمی شود که در همین سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد ***** هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد دل نفرین شده ما ست که تنهاست هنوز
-
وایسا دنیا
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 17:05
من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه من دیگه بسه برام تحمل این همه غم بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی؟ واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم نمی خوام گناه بی عشقی بیفته گردنم نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم...
-
رفتی از یادم
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 13:46
تصویر زیبای تورو یه شب کشیدم یه باغ گل از جنس عشق برات خریدم تو گم شدی تو جاده ای سوت و کور منم به دنبال تو نازنین دویدم رفتی از یادم دیگه واسه همیشه دل من دیگه برات تنگ نمیشه ولی اینو بدون دیگه واسه همیشه با رفتنت دنیا دیگه تموم نمیشه تموم نمیشه می دونم میخونی از چشام حرفامو اما باز می گیری بهونه نداره این دنیا عشق...
-
دل شکسته من
شنبه 9 تیرماه سال 1386 12:07
من امروز به معنای واقعی خرد شدم از اینکه دیگران درکم نمیکنن خسته شدم از اینکه همه به دروغ میگن دوسم دارن اما... خسته شدم به خدا خسته شدم دلم میخواد فردا که میشه اروم گرفته باشم به خدا یه قبر سرد از این دنیای گرم بهتره
-
امروز من واقعا شکستم
شنبه 9 تیرماه سال 1386 12:04
آنان که در انتظار شکستنم بودند بدانند شکستم!! واین شکست چه آسان و بی صدا بود برای آنی که.. هیچ مرا نیافت چه ساده بود برای آنی که خرده هایم را دید.. نیم نگاهی کرد.. پوزخندی زد.. و رفت.. شکستم!! صدای شکست را در درونم در تنهایی تنهایم شنیدم.. و احساس کردم که می مانم اما بی هیچ خاطره ای.. بی هیچ نشانی .. و بی هیچ منتظری...
-
بهدین
جمعه 8 تیرماه سال 1386 12:11
نه بهدینم پسندد ، نی مسلمان که این زندیق و آن گبرم شناسد اخوان ثالث
-
بیرنگی زیباست
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 10:17
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
-
زندگی
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 10:16
زندگی قصه مرد یخ فروشی است که ازاو پرسیدند:فروختی؟ گفت:نخریدند تمام شد
-
گل
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 13:43
واسه من گل نفرست دیگه دوست ندارم نمیخوام گذشته رو باز به خاطر بیارم میدونی میون ما هرچی بود گذشت و رفت اون بهاری آشنایی خیلی زود گذشت و رفت دیگه از دوست دارم حرفی نزن آخه عشقی نیست میون تو و من من و تو بنده این ما و منیم اما عشق یعنی با هم یکی شدن از دلم میپرسم آیا تورو می بینم دوباره ؟ می پیچه صدات تو گوشم که با خنده...
-
خاطره ها
جمعه 28 اردیبهشتماه سال 1386 12:15
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد عشقها میمیرند رنگها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا میماند اخوان ثالث
-
قصه
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 18:20
برای سالها می نویسم سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود همیشه یکی بود و یکی نبود
-
منهای من
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 18:19
دیگر از امروز رویاهای تو- منهای من هرچه تقصیر است باشد پای تو- منهای من گفتی حرفت را ومن هم زیر لب گفتم که عشق بعد از این یا جای من یا جای تو-منهای من فکر کردم دیدنی باشد پس از یکسال بعد خستگی در چهره تنهای تو- منهای من کاش می دانستم از این گیرودار بین ما عشق می ماند فقط منهای تو-منهای من
-
طلب عشق
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 18:18
یادمان باشد اگر شــــاخه گلی چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم پــر پروانه شکستن هــــــنــر نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم یادمان باشد ســــر ســــــجاده عشق جز برای دل مــحبوب دعـــــائی نکنیم یادمان باشد از امروز خطائی نکنیم گر در خود شکنیم هیـچ صدائی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر...
-
قصه عشق
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 15:57
آه من از کجا بیان کنم این قصه را که عالمی خبر شود ز عشق ما من از کجا بیان کنم این ماجرا که دیده را سازد گریان او نور امید افشانده بر دنیای من باشد چو ماه روشن گر شب های من گر نقش او از پرده رویای من گردد فنا دنیای من یابد پایان چون خورشید صبح پاییز قلب و روح ام را سازد لبریز از یک احساس فریاد از این احساس دارم آتش در...
-
چشمه ها
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 15:55
چشمهها از تابوت میجوشند و سوگواران ِ ژولیده آبروی جهاناند. عصمت به آینه مفروش که فاجران نیازمندتراناند شاملو
-
اصلانی
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 08:48
می دونی دل اسیره اسیره تا بمیره می دونی بدون تو دلم آروم نگیره می دونی دل تنگ تو نموده آهنگ تو ولی بیهوده گویم بسی بیهوده جویم به من بگو بی وفا حالا یار که هستی خزان عمرم رسید نو بهار که هستی می خوام برم دور دورا دلم طاقت نداره دست غم تو داره روزامو می شماره
-
تولد
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 14:11
جمعه هفت اردیبهشت تولدم بود اما تعداد کسایی که یادشون بود حتی به هفت نفر هم نرسید من بچه نیستم که تولد بخوام اما حس بدیه ...... مگه نه؟
-
دلتنگی
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 15:31
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است !؟؟
-
چرا؟
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 15:28
گفته بودی که چرا محو تماشای منی ؟؟ آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی؟؟ مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشمان تو قدر مژه برهم زدنی
-
ایینه
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 21:05
((** این پست اختصاصی است ** )) هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم! و چشمانت راز آتش است و عشقت پیروزی آدمی ست هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد و آغوشت اندک جائی برای زیستن اندک جائی برای مردن و گریز از شهر که به هزار انگشت به وقاحت پاکی آسمان را متهم می کند کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود...
-
دلم گرفت از اسمون
شنبه 1 اردیبهشتماه سال 1386 14:41
دلم گرفت از آسمون، هم از زمین هم از زمون تو زندگیم چقدر غمه، دلم گرفته از همه ای روزگار لعنتی، تلخه بهت هر چی بگم من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم امشب از اون شبهاست که من، دوباره دیوونه بشم تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم امشب از اون شبهاست که من، دلم می خواد داد بزنم تو شهر این غریبه ها دردم رو فریاد بزنم از...
-
وای باران
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 12:58
باران، شیشه پنجره را باران شست؛ از دل من اما، چه کسی نقش تورا خواهد شست؟
-
خاک خوب
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 12:56
من امیدم را در یاس یافتم مهتابم را در شب عشقم را در سال بد یافتم و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم گر گرفتم زندگی با من کینه داشت من به زندگی لبخند زدم خاک با من دشمن بود من بر خاک خفتم چرا که زندگی سیاهی نیست چرا که خاک خوب است.
-
چقدر زود
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 12:54
حرفهای ما هنوز ناتمام، تا نگاه می کنی، وقت رفتن است، باز هم همان حکایت همیشگی؛ پیش از آنکه باخبر شوی، لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود؛ آی، ای دریغ و حسرت همیشگی، ناگهان، چقدر زود دیر می شود.
-
هیچکس نیست
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 12:53
تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
-
ای آدمها!
پنجشنبه 30 فروردینماه سال 1386 14:51
ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یا بیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ می بندید...
-
غم نان
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1386 18:57
دستهای گرم تو کودکان توامان آغوش خویش سخن ها می توانم گفت غم نان اگر بگذارد. نغمه در نغمه درافکنده ای مسیح مادر، ای خورشید! از مهربانی بی دریغ جانت با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد. رنگ ها در رنگ ها دویده، ای مسیح مادر ، ای خورشید! از مهربانی بی دریغ جانت با چنگ تمامی نا پذیر تو سرودها می...